کد مطلب:235171 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:355

کاخ میهمانی
كاروان در مسیر خویش، بدون پیچ و خم پیش می رفت... تا اینكه به روستای سناباد رسید و در آنجا اتراق كرد. نزدیك كوه هایی كه از سنگ آن، ظروف و دیگ هایی ساخته می شد. مرد گندمگون در حالی كه به صخره ای از كوه تكیه داده بود گفت:

- پروردگارا! آن را مایه ی سود و بهره قرار ده و بركت خویش را در آنچه در آن واقع می گردد و آنچه از آن تراشیده می گردد جای ده. آنگاه رو به یكی از جوانان كاروان كرد و دستور داد تا دیگ هایی را برای استفاده در طبخ غذا بتراشد. مسیر سناباد تا شهر «نوغان» از سمت مشرق از بوستانی سرسبز می گذشت كه قصری سر به فلك كشیده در میانه ی آن قرار داشت و حمید بن قحطبه [1] .



[ صفحه 110]



آن را محل سكونت خویش قرار داده بود و دست سرنوشت نیز چنین رقم زد كه این قصر آرامگاه هارون باشد! كاروان به باغی رسید كه مساحت آن یك میل مربع بود [2] و در میانه ی آن قصری زیبا قد برافراشته بود. مرد گندمگون به سوی مرمرهای سپید آن كه همچون صندوقچه ای برفی به نظر می رسید، روانه شد و كنار آن ایستاد... زیر این مرمرها انسانی می آرامد كه بیش از بیست سال، مالك دنیا بود... انسانی كه ابرهای گذرا را مورد خطاب قرار می داد كه: هر كجا بروید بایستی خراج خویش را به من بپردازید! امام خم شد و با انگشت خویش بر روی سنگ مرمری كه كنار آن مرمر سپید قرار داشت خطی كشید و به اطرافیان خویش فرمود: اینجا مدفن من است... من در اینجا به خاك سپرده خواهم شد و خداوند این مكان را مزار من قرار خواهد داد. این سخن را گفت و با دیدگانش با گذر از پنجره ی گشوده شده به افق های دوردست، آنجا كه خانه ی كعبه قرار دارد، نگریست... تا در نمازی طولانی غرق شود. مردی از دودمان حمید بن قحطبه پیش آمد تا به امام خوشامد بگوید... و او را به اتاقی زیبا در قصر راهنمایی نماید تا امام درون آن به استراحت



[ صفحه 111]



بپردازد و به امام پیشنهاد كند كه لباس سفر حضرت را شستشو دهد. یكی از كنیزان قصر جامه ی امام را كه پیراهنی از جنس خز بود گرفت. به طور معمول مسافران در جامه های خویش نامه، نوشته و یا اشیاء گرانبهایی را قرار می دادند. آن زن جوان پیش از شستشو خواست مطمئن شود كه درون لباس چیزی وجود ندارد كه آب، آن را به هدر دهد... كنیز در آن جامه ی خز، نوشته ای را پیدا كرد كه با دقت و زیبایی پیچیده شده بود. از این رو به سرعت آن را نزد ارباب قصر آورد و گفت: - من این نوشته را در جامه ی ابی الحسن پیدا كردم. - آن را به من بده. مرد، این نوشته را به صاحبش داد و گفت: - یابن رسول الله! در آن چه نوشته اید؟ - نواده ی پیامبر كه از گرفتن آن سپاسگزاری می كرد، پاسخ داد: - این حرزی است كه هركس آن را در جیب خود نگه دارد، از شر شیطان... و سلطان در امان خواهد بود! - من می خواهم از روی آن نسخه برداری كنم... آیا آن را برای من انشاء می كنید؟ - بنویس: «انی أعوذ بالرحمن منك ان كنت تقیا أو غیر تقی...» [3] .



[ صفحه 112]



آن مرد در حالی كه مشغول نوشتن بود از خود پرسید: علی بن موسی از چه چیزی بیمناك است؟ آیا از نیات شوم و پنهان مأمون در هراس است؟ در سپیده دم كشتی های صحرا (شتران) سر بلا آوردند و به سمت مشرق به راه افتادند... روستاهای پراكنده شده در دشت ها و شعبه های رود كه آب خویش را از رودی به در ازای صدها میل [4] می گرفت، مسیری خشكی و پیچ در پیچ را ترسیم كرده بود و كاروان های مسافر را به واسطه ی آب تا سرخس و تا دو سوم طول مسیر ایمنی می بخشید... آنگاه مسیر به سمت شمال شرقی منحرف می شد و رود را پشت سر می گذاشت. در بین راه توقفگاه هایی روستایی واقع گردیده بود كه از چشمه ها بهره می گرفتند و برخی از روستاهای كوچك را پابرجا نگاه می داشت. كاروان در سرخس، زادگاه ذوالریاستین، فضل بن سهل، جز اندكی،



[ صفحه 113]



توقفی نكرد و خیلی زود مسافران نفسی تازه كردند و كاروان از رود «هریرود» كه آب های فراوانش از كوه بابا سرچشمه می گرفت گذر كرد. مسیر مرو از شعبه های این رود می گذشت تا اینكه كاروان به دریاچه ای رسید كه گیاهان و درختان انبوهی آن را احاطه كرده بود. كاروان دو سوم مسیر میان سرخس تا مرو را پشت سر گذارده بود. كاروان به سمت شمال شرق در زمین های كم ارتفاع و پست و سرسبز - در اثر كثرت آب های بهاری و برف های آب شده ی ارتفاعات - حركت كرد... بادهای خزان به شكلی سرد و خشك می وزید و نوید زمستانی بسیار سرد و برف هایی را می داد كه دشت ها را خواهد پوشاند. ولی ارتفاعات به علت بارش برف در شب گذشته، همچون انباشته هایی از پنبه به نظر می رسید. كاروان به شهر مرو رسید و در 10 جمادی الاخره سال 201 ه مطابق با سوم ژانویه سال 817 میلادی از دروازه ی آن داخل شهر گردید. رجاء بن ضحاك كه مأموریت احضار امام را برعهده داشت، شوكه شد... او از استقبال غیرمنتظره ی مردم از امام غافلگیر گردید...او چنین استقبالی را هرگز تصور نمی كرد. نیروهای مسلح در دو صف طولانی از دروازه ی پایتخت تا كاخ میهمانی به صف ایستاده اند. در حالی كه توده های مردم به بام ها هجوم بردند تا با چشم خود نواده ی واپسین پیامبر تاریخ را مشاهده نمایند! امام پیش از آنكه به دروازه ی شهر برسد، از مركب خویش پیاده شد. همان جایی كه مأمون خلیفه ی عباسی و در كنار او فضل بن سهل نخست



[ صفحه 114]



وزیر و دولتمردان حكومتی ایستاده بودند و خلیفه همچون غریقی كه تكه چوب نجات را می بیند امام را در آغوش گرفت. سرانجام مردی آمد كه او را از گرداب هلاكت نجات خواهد داد. هركس در دیدگان علی بن موسی - در حالی كه به سوی كاخ میهمانی گام برمی داشت - می نگریست، اندوه ژرفناكی را مشاهده می كرد... اندوهی كه راز آن را نمی داند! اینك این علی بن موسی است كه به سوی سرنوشت خویش گام برمی داشت و تك و تنها در دنیایی كه دسیسه و آشوب و طمع ورزی در آن موج می زند، غم و اندوه خویش را بر دوش می كشید. ولی او نماد كانون تعارض و تضاد با واقعیتی بود كه در آن فساد و پلیدی موج می زد... او فصل پرخروش و واپسین زندگی خویش را آغاز كرد!



[ صفحه 115]




[1] فرمانده ي نظامي، حميد بن قحطبه - كه در خلال انقلاب عباسيان در سال 132 ه، در جنگ با امويان بلند آوازه گرديد. قصر سر به فلك كشيده اي را بنا كرد كه تا آغاز قرن چهارم هجري نيز همچنان پابرجا بود. اين قصر در داخل باغي سرسبز و زيبا كه مساحت آن به يك ميل مربع مي رسيد واقع شده بود و رشيد كه براي سركوب شورش رافع بن ليث به خراسان آمده بود، در روستاي سناباد از روستاهاي طوس درگذشت و در اين قصر مدفون گرديد. راهنماي خراسان، ص 63، موسوعة احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 1117، البداية و النهاية، ج 10، ص 313.

[2] هر ميل عربي تقريبا برابر با 2 كيلومتر است.

[3] بسم الله الرحمن الرحيم. اني أعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا أو غير تقي أخذت بالله السميع البصير علي سمعك و بصرك، لا سلطان لك علي و لا علي سمعي و بصري و لا علي شعري و لا علي بشري، و لا علي لحمي و لا علي دمي و لا علي مخي و لا علي عصبي و لا علي عظامي و لا علي أهلي و لا علي مالي و لا علي ما رزقني ربي سترت بيني و بينك بستر النبوة الذي استتر به انبياء الله من سلطان الفراعنة جبرئيل عن يميني و ميكائيل عن يساري و اسرافيل من ورائي و محمد أمامي والله مطلع علي ما يمنعك و يمنع الشيطان مني. اللهم لا يغلب جهله أناتك أن يستفزني و يستخفني اللهم اليك التجأت... اللهم اليك التجأت اللهم اليك التجأت. حياة الامام الرضا، ج 2، ص 138.

[4] رود كشفرود كه از رود هريرود منشعب مي گردد و رود هريرود در مرز كنوني ايران واقع شده است.